چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

دل نوشت...

دوستم بدجوری سرما خورده و مریضه.... 

دیشب که رفتم پیشش دیدم دپرسه و حالش گرفتس... 

ازش علتشو پرسیدم گفت می خوام برم...دیگه خسته شدم... 

با تعجب پرسیدم کجا؟؟؟ گفت می خواد انتقالی بگیره و بره شهرشون... 

با این حرفش کلی جا خوردم و ناراحت شدم... گفتم جدی می گی؟؟ 

با جدیت تمام گفت : آره............... 

اشکم می خواست دربیاد...گفتم پس من چی؟؟یعنی می خوای منو تنها بذاری؟؟؟ 

گفت دیگه خسته شدم... 

با شنیدن حرفاش اعصابم بدجوری به هه ریخت و دست چپم شروع کرد به درد گرفتن... 

هنوز داشتم حرف می زدم که هم اتاقی مزاحمم از راه رسید .... 

آخر شب دوباره اومدم سراغش و باهاش حرف زدم ... 

دیگه نتئ 

نتونستم جلو گریمو بگیرم و اشکم دراومد... 

پ ن :دلم میخواد از شر ............... خلاص بشم دیگه حالم ازشون به هم میخوره... 

اعصابم خورده...

پریشب تولد یکی از دوستام بود و از چند روز قبل براش تدارک دیده بودیم 

یه دفعه گوشیم زنگ می خوره که دانشکده ساعت ۸ شب جلسه داری ... 

آخه اینم شد شانس ...هر دفعه که می خواستن جلسه بگیرن هی لغو می شد حالا دقیقا شب تولد عزیزترین دوستم باید این جوری بشه....  

بهش که ماجرا رو گفتم ناراحت شد و گفت می ذازم بری اما باید زود برگردی... 

خلاصه رفتم و جلسه هم تشکیل شد... 

در طول جلسه یکی از اعضا اسم وبلاگ نویسی رو که برد عرق شرم روی پیشونیم نشست ... 

آخه یکی از سردبیرای جلسه اوایل ترم قبل ازم خواسته بود براش وبلاگ درست کنم اما من بهونه درس و چیزای دیگه رو آوردم و پیشنهادشو رد کردم... 

دوباره میونه ترم ازم خواست جواب سر بالا دادم... 

بعد از اتمام ترم در شروع ترم جدید ازم خواست تا دوباره در موردش فکر کنم اما هر چی فکر کردم به خاطر حجم بالای درسا و سختیش و کاری که الان دستمه بازم بعد از هزار خجالت و کلی مقدمه چینی وسط صحن دانشگاه که دیدمش دل به دریا زدم و بازم رد کردم... 

تو جلسه که مطرح شد کلی خجالت کشیدم و دیگه نتونستن تو چشماش نگا کنم... 

ولی هر چی بود تموم شد... 

دو روزه کارم شده رفتن تو فاز دپرسی... 

گه گداریم زدم زیر گریه... 

شب تولد دوستم بدجوری دپرس بودم دست خودمم نبود... 

این حالت من دوستم رو بدجوری از خودم رنجوند... 

ولی روز بعد کلی ازش معذرت خواهی کردم... 

 

پ ن : دانشگاه و هزاران ماجرا و اتفاق خوب و بد... 

ایشاا.. واسه همه همیشه اتفاقای خوب بیفته...