چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

دلم واسش خیلی تنگ شده

زندگیم و خیلی چیزای دیگه رو به خاطر حرفای قشنگش به اون مدیونم

دو روز گذشته خیلی دلم هواشو کرده بود و به حدی رسیده بود که می خواستم بزنم زیر گریه

کار خدا رو ببین که آخر شب که بر حسب اتفاق دیدمش

اینقدر ذوق کرده بودم که حد نداشت

آرزومه یه بار از نزدیک ببینمش و حرفی که مدت هاست رو دلم سنگینی می کنه و به جز اون به کس دیگه ای نمی تونم بگم و بزنم

الان اون داره... ولش کن امیدوارم هرجا هست موفق باشه. آمین


دل نوشت اول: رمانم رو دارم بازنویسی می کنم اگه خدا بخواد بعد ماه رمضان می رم دنبال چابش


دل نوشت دوم:خدایا کمکم کن به آرزوهام برسم      الهی آمین

من زدم یا اون...

بالاخره این کنکور لعنتی هم تموم شد و از شر هر چی استرسه راحت شدم... 

با اینکه خیلی خوندم اما زیاد راضی نیستم... 

من تمام تلاشمو کردم و باقیشو به خدا می سپرم... 

ان شاا... همه رتبه ای که می خوان بیارن...            آمین. 

 

پ ن: کنکور زبانو که دادم داشتم با دوستم میومدم که گفت داداشم اومده دنبالم بیا باهم بریم 

منم گفتم نه کلی اصرار کرد اما نرفتم. می گن از چاله دراومدم افتادم تو چاه شرح حال منه. 

اون یکی دوستمو صدا زدم که من باهات میام . به میدون نرسیده داداش ایشونم از راه رسیدن  

مجبور شدم سوارشم . به سر کوچمون نرسیده و ماشین توقف نکرده یه دفعه در ماشین وا کردم. دوستم گفت : صبر کن نگه داریم بعد پیاده می شی . خودتو به کشتن می دیا؟ چیزی نگفتم و تشکر کردم و پیاده شدم. 

 

پ ن: امروز داشتم دنده عقب با ماشین میومدم که سپر جلو ماشین زدم به سپر عقب ماشین شوهر خالم . ماشین اون چیزیش نشد اما ماشین بابام داغون شد. نمی دونستم چه جوری به بابام بگم. وقتی بابام اومد قضیه رو واسش گفتم .بابامم کلی بزرگواری کردو گفت دوباره نبینم تند برونی . 

همه بد رانندگی کردنت فقط واسه تند رفتنته.  

هر چی بود الحمدالله به خیر گذشت.

ماشین سواری... حالشوببر...

دیروز به دوستم گفتم چون هوا خیلی گرمه بیا دنبالم با ماشین بریم 

صبح اومد دنبالم و رفتیم آزمون 

موقع بیرون اومدن از سر آزمون (ن) به من گفت بابام اومده دنبالم بیا برسونیمت گفتم مرسی خودم با ماشین اومدم. گفت جدا ؟ مگه گواهی نامتو گرفتی ؟ گفتم نه   

داشتم از در مدرسه بیرون میومدم که باباش اونجا بود و گفت ماشینم خراب شده یه لفحظه صبر کنین برسونمتون. منم یه لبخند زدم و گفتم خودم با ماشین اومدم. در خدمتیم  

گفت پس به (ن) بگو بیاد اگه زحمتی نیست برسونش 

بالاخره سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. (ن) عجب دسفرمونی داری گفتم ماشاا.. یادت نره 

گفت تو با چه جرعتی بی گواهی نامه ماشین می رونی؟ چه قدرم تند میری یکم آهسته برون. 

گفتم کجا شو دیدی سه ساله که بی گواهی نامه می رونم .  

رسوندمشو خداحافظی کردم. وقتی رسیدم خونه مامانم گفت: کجایی که نصف عمر شدم ... 

کلی آیت الکرسی خوندم که پلیسا نگیرنت... 

خندیدم و گفتم نه مامان جون اونا نمی تونن منو بگیرن تازه کجا شو دیدی همین که گواهی ناممو گرفتم می خوام برم تو مسابقات رالی هم شرکت کنم... 

مامانم گفت : تو آخر خودتو به کشتن میدی با این جسور بازیات...

دل تنگی

گاهی وقتا بد جوری دلم برا خودم تنگ می شه... 

دلم برا اونایی که حتی اذیتم کردنم تنگ می شه... 

دلم تنگ شده برا خوردن یه نوشیدنی سرد اما همراه با محبت یه دوست... 

دلم برای صداقت نداشته ام تنگ می شه... 

حتی گاهی برای آرزوهامم دلم تنگ می شه... 

آی کودکی......................... 

کجایی که بهترین دوران زندگیم بودی... 

 

الان دلم برا همه چی و همه کس تنگ شده.................. 

...

دیروز اینجا بارون اومد  

اومدن بارون تو شهر ما تو این موقع سال نادره... 

 

من عاشق قدم زدن زیر بارونم...