پریروز جاتون خالی رفتیم 25 کیلومتری بالای شهرمون
یه امامزاده اوجاست رفتیم زیارت
من اول نمی خواستم برم اما به اصرار شوهر عمم رفتم .نائب الزیاره همتون بودم
تو راه برگشت یه قسمتی برف اومده بود پیاده شدیم و ما هم که برف ندیده شروع کردیم به برف بازی
عمم که بس که لاغره از در عقب صندلی جلو از ماشین پیاده هم نشد
4 نفری شروع کردیم به بازی
دستکش نداشتم دستام شده بود یه تیکه یخ
هر کی رد میشد یه نگاهی مینداخت و یه بوقم میزد
عجب اوضاعی بود
شوهر عمه عممو هل داد که پیاده بشه عجب صحنه ای بود کلی خندیدیم
منم که سوژه خوبی گیرم اومده بود شروع کردم با موبایلم به عکس گرفتن
بعدش جاتون خالی میوه زدیم به بدن و منم با ماشین شوهر عمم که L90بود زدم به رانندگی
چشمتون روز بد نبینه می خواستیم یه تصادف کنیم در حد المپیک ولی به خیر گذشت .
...
سلام بر غریب دیروز و آشنای امروز .همینطوری توی وب بودم که وبلاگتو دیدم. سرشار از سادگی و صفااست. به نظر من زندگی همینه یعنی بهترین حالتش اینه که هیچ اتفاقی نیافته و آروم سپری بشه. همین که آدم از یه برف ساده خوشحال بشه و به حرفای یه بچه بخنده.
آرام و برقرار باشی.