نوشتن رمانم بالاخره تموم شد داستان جالبی از آب درومده با پایان باور نکردنی.
دلم خیلی واسه دورهم بودن تنگ شده
آخرین باری که با خاله و عمه و دایی و ... با هم بودیم 5یا 6 ماهی میگذره
منم که کنکور لعنتی ولم نمیکنه و نمیتونم وقتمو الکی هدر بدم
راضیم میلیاردها پول بدم و واسه یه ساعت برگردم به دوران کودکیم
دوچرخم ...
توپ والیبالم ...
هفت سنگ...
قایم موشک...
توپ در وسط..
دخترخاله و دوست و آشنا...
هرچی آدم بزرگتر میشه دغدغه هاشم بیشتر میشه
بچه که بودم دوس داشتم بزرگ بشم تا هرجا که دوس دارم برم
اما حالا که بزرگ شدم دوستدارم برگردم به دوران کودکیم...
پی شیطنتامو بگیرمو ...
حالا دیگه سلام آشنا
خوبی شبت بخیر
نوشته هات به دلم میشینه عجیب
دوست دارم اگه بشه رومانتم بخونم
توپ در وسط همان بازی وسطیه دیگه آره
دختر خاله بازی همون خاله بازیه دیگه
آره هموناست
ایشاا... وقتی سرم خلوت شد میرم دنبال چاپ رمانم
اگه کنکور لعنتی بذاره
التماس دعا
آخیییییی!
خوب پس ۶۰۰۰میلیاردبده برت گردونم به دوران کودکی(۱۰۰٪ مطمئن)
واقععععاااااااااااااااا
راستی یادم رفت بگم یه پیشنهاد دارم برای وبلاگت اگه از این دوستت قبول کنی

پیشنهادم اینه که همراه مطالب قشنگ و خوشملت یه عکس هم بذاری خیلی باحالتر میشه و وبلاگت از خشکی در میاد.
قوربون یو
ب.بای
سلام دوست خوبم ممنون که بهم سر زدی

جیگر واقعا گل گفتی دمت گرم واقعا هیچی کودکی نمیشه هزاران هزار بار تا حالا بهش فکر کردم و گفتم ای کاش همون کودک می موندیم و بزرگ نمی شدیم.
عزیز من میلینکمت اگه تو هم خواستی منو بلینک
قوربون یو
ب.بای
سلام روز خوش. ممنون از ملاقاتت. رمان را کی چاپ می کنیم انشاالله؟
وقتی درس مرس ولم کنه ایشاا.. میرم دنبال چاپش