گاهی دلم برای کودک بودن تنگ میشه
برای دوران کودکی
برای شیطنت و بازی
تو مهد کودک که بودم همیشه از پسرا کتک می خوردم و کارم شده بود گریه
تا اینکه به خودم قول دادم که سعی کنم قوی باشم
یه روز یکی از پسرا منو زد منم رفتم یواشکی کل دفتر نقاشی شو خط خطی کردم
بعد کلی معلممون دعواش کرد منم
کیف کردم
از اون روز به بعد هرکی منو اذیت می کرد این کارو باهاش میکردم
چه قدر کوچک بودن گاهی اوقات لذت بخشه
بادوستان زود به زود قهر می کردیم
ولی در عوض
زودم آشتی می کردیم
پاهامون همیشه از زمین خوردنا کبود بود
ولی درد همون کبودی لذت بخش بود
راستی ایمیلم اینه:hpoorkhosro@gmail.com
خیلی ممنون که سر زدی
خواهش میکنم