تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت
وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود انبوه پنهان بود
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت
از ترانه ی معصومانه دست هایت
آیا میدانی وجود دردها و غم هایت در گیر و دار ملال اور حقیقت دریاچه ی نقره ای پنهان بود
اینک آمده ام تا دستهایت را به پنجه ی طلاییه خورشید دوستی بسپارم
تا در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی
و اینک نازی شکفتن و روییدن در انتظار توست در انتظار توست
من عاشق برنامه انه شرلیم
انه خیلی قشنگ حرف می زد
خیال پرداز حرفه ای بود
دوست فوق العاده ای واسه دوران کودکیم بود
یادش بخیر